
بزرگی از علمای اسلام نقل می کند :
که پدر علامه ام را در خواب دیدم بدنش سالم بود اما لبهای او زخم دار و آلوده به
چرک و خون بود از آن مرحوم سبب زخم بودن لبهایش را پرسیدم و گفتم اگر کاری
از دست من بر می آید برای بهبود لب های شما بفرمایید.
در پاسخ گفتند : تنها علاج آن به دست مادر شماست.
زیرا هر وقت او را صدا می زدم چون نامش سکینه بود خانم سکو می گفتم و
او رنجیده خاطر می شد .
اگر بتوانی او را از من راضی کنی امید به بهبود دارم.
رفتم و این مطلب را به مادرم گفتم در جواب گفت : بلی پدر شما هر وقت مرا
می خواند از روی تحقیر می گفت خانم سکو و من سخت آزرده می شدم ولی
اظهار نمی کردم و به احترام ایشان چیزی نمی گفتم و چون فعلا گرفتار است
او را حلال کرده و از او راضی هستم و برایش دعا می کنم .
-----------------------------------------
منبع : داستان های شگفت انگیز شهید دستغیب ص 269-270
نظرات شما عزیزان:
|